بدرقه بابا و مادرجون
سلام جیگرم . دیروز رفتیم بابا و مادرجون رو بدرقه کردیم . مادرجون و آقاجون و عمه زهرا هم اومده بودن . دیروز خیلی برام سخت گذشت وقتی بابا میخواست سوار اتوبوس بشه کلی گریه کردی میگفتی میخوام با بابایی برم خلاصه اشک منم در اومد بابا هم بهت پول داد گفت برو بستنی بخر تو هم یکم ساکت شدی شب رفتیم خونه اقاجون شام که خوردیم میگفتی بابا کی میاد .قربونت برم که اینقدر بابات رو دوست داری الان هم یه سر اومدم خونه کار داشتم گفتم برات بنویسم. ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
18:45